ماجرای ژله خوردن دینا جوووون
سلام به عزیزترینم به دختر گلم دینا نانازی امروز یه کاری کردی که هم باعث تعجبم شد هم اینکه کلی خندیدم.عصر برای عصرونه ژله اوردم که بخوری تا دیدی ژله دستمه ذوق کردی وبدوبدو اومدی پیشم.. قاشق رو ازدستم گرفتی که خودت بخوری منم قاشق رو دادم رفتم که کارامو انجام بدم که یهو جیغ زدی و بعدش هم گریه همزمان با گریه هم دستتو تکون میدادی ..حالا منم نمدونستم که چی شده..وقتی دستتو اوردی جلو دیدم یه تیکه ژله به دستت چسبیده وهرچی هم دستتو تکون میدی نمی افته...وقتی ژله رو از دستت برداشتم سریع اومدی بغلم وآروم شدی ...ولی من انقدر خندیده بودم که اشکم در اومده بود..... واییییییی که من عاشق این کاراتم نازنینم این هم یکی از هنرهای دیناکه پش...
نویسنده :
راحله
1:39